۱۳۸۶ آذر ۱, پنجشنبه

چند شهر بر محور يك دانشگاه






اندكي پس از تكميل پروژه هاي ساختماني عظيم استنفورد جين دار فاني را وداع گفت و به همسر و فرزند محبوبش پيوست. اما ميراث او باقي ماند. چند سال پس از درگذشت جين زلزله اي رخ داد وبه بسياري از ساختمان هايي كه جين به قيمت مشاجره با جردن ساخته بود آسيب هاي جدي وارد آورد. جردن پرانرژي كه ديگر جوان نبود باز هم آماده بود تا از ميراث كارفرمايان
در خاك خفته اش محافظت كند. باز هم او با اميد و فداكاري و عشق زيباي خفته را بيدار نگاه داشت. دانشگاه جوان و
unorthodox
كه جردن در جواني
visionary
آن بود و پيش از پيدايش آن برخي استادان مسن و محافظه كار دانشگاه هاي جاافتاده شرق آمريكا پيش بيني كرده بودند اندكي پس از افتتاح بسته خواهد شد زلزله اي مهيب را هم پشت سر گذاشت اما دوباره سر پا ايستاد!

نظر
آن دانشگاهيان محافظه كارمقيم بوستن و نيويورك بيراه نبود!همان صد سال پيش شهرهاي شرقي آمريكا به اندازه چند صد سال تجربه مدنيت و تجربه دانشگاه هايي چون هاروارد را داشتند.اما شمال كاليفرنيا كه هزاران كيلومتر با هاروارد فاصله دارد در آن روزگار محيطي كاملا روستايي داشت. بدتر آن كه كشف طلا و سوداي ثروت هاي بادآورده عده اي تبهكار را هم به آن منطقه كشانده بود. دانشگاه استنفورد در چنين منطقه اي افتتاح شد و باليد. طبعا پيران محافظه كار كه در دانشگاه هاي شرقي جا افتاده بودند خوش نشيني و عافيت طلبي را رها نمي كردند تا براي ساختن دانشگاهي جديد در منطقه اي به دور از تمدن با آينده اي نامعلوم راهي سرزميني هزاران كيلومتر دور از ديار خود شوند. در نتيجه كادر استنفورد عموما جوان بودند. جردن وكارمندان و استادان جواني كه جذب كرد- همان گونه كه للاند پيش بيني كرده بود- به همراه استنفورد رشد كردند و بزرگ شدند. جردن بيست سال رياست دانشگاه را بر عهده داشت. در طول اين بيست سال با جذب افراد جديد و تربيت نسل جوان بر مشكل قحط الرجال فايق آمد.
استنفوردي كه جردن تحويل جانشين خود داد برعكس استنفوردي كه بيست پيش خود تحويل گرفته بود دانشگاهي بود با سلسله مراتب معقول علمي واداري. دانشگاهي بود كه هر كس سر جايش نشسته بود. كسي در آن غوره نشده مويز نگشته بود. جردن بين زيردستانش جنگ گلادياتوري راه نيانداخته بود و در نتيجه كينه و فتنه اي در آن وجود نداشت. در يك كلام استنفوردي كه جانشين جردن تحويل گرفت محيطي بود به دور از تنش ودر نتيجه ايستا و ماندگار ومقاوم در برابر هر گونه ناملايمت و فشار هاي خارجي.



تفاوت وضع زندگي و امكانات در شرق و غرب آمريكا در آن روزگار بسيار زياد بود. بسي بيشتر از تفاوت امكانات شهرهاي بزرگ ايران با امكانات تهران و همچنين بسي بيشتر از تفاوت امكانات مادي پژوهشگاه ما با امكانات پژوهشگاه هاي خارجي اي كه از پژوهشگران ايراني دلبري مي كنند.بديهي است كه
دنياي ايران امروز با دنياي كاليفرنيا قرن نوزده كاملا متفاوت است. با اين حال در يك مورد با آن اشتراك دارد. در ايران نيز پژوهشگاه ها- بنا به دلايل مختلف كه شرح آن از حوصله اين نوشته خارج است -ناگزير از جوان گرايي هستند. درنتيجه به نظر من خيلي از تجارب تاسيس استنفورد براي ما در اين مرحله مفيد خواهد بود.
سئوالي كه من در اين سري نوشته ها خواستم مطرح كنم و تا حدودي به آن جواب دهم اين بود"چگونه استنفورد موفق به حفظ بهترين ها شد؟ چه سري است كه با وجود آن همه مشكلات استادان خوب استنفورد -كه قطعا در دانشگاه هاي شرقي مي توانستند كار پيدا كنند- استنفورد را ترك نكردند؟ چگونه اين دانشگاه موفق شد با وجود آن همه مشكلات پس ازگذشت حدود بيست سال (يعني به اندازه عمر پژوهشگاه ما ويا عمر مركز تحصيلات تكميلي زنجان) مشكل قحط الرجال را رفع كند؟"

به داستان بر گرديم!به اين ترتيب زيباي خفته برخاست و بيدار ماندو به تدريج شهرهايي چون پالو آلتو در كنار آن رشد كردند.آن روستاي دور افتاده اكنون شده است همان جايي كه از يك گاراژ آن
google
متولد مي شود. چهره منطقه در اين مدت كاملا عوض شده. دره هايش شده اند
silicon valley!


منطقه اطراف استنفورد اكنون جزو پيشرفته ترين مناطق آمريكا و دنيا هست (و متاسفانه جزو گرانترين آنها!).

بقيه جاهاي آمريكاتا اين اندازه پيشرفت نكرده اند! "لادن اتفاقي نيست".بي شك استنفورد و دانشگاه بركلي -كه بعد از استنفورد تاسيس شد- نقشي اساسي در اين راستا ايفا كرده اند.
باليدن اين دانشگاه ها هم خود به خود اتفاق نيفتاده. بزرگاني چون
للاند جين وجردن ثروت استعداد عمرو عشق خودرا صرف باليدن آنها كرده اند.بياييد از تجارب ارزشمند آنها بيشتر بياموزيم.



توضيح در باره عكس: اين سه تصوير به ترتيب جين,مجسمه خانوادگي استنفورد و آرامگاه خانوادگي استنفوردها رانشان مي دهد. آرامگاه در داخل باغ سه هزار هكتاري دانشگاه استنفورد واقع است. مجسمه هم در كنار همين آرامگاه است. همان طوركه ملاحظه مي كنيد در اين مجسمه شاهزاده در بين پدر و مادرش ايستاده.



و يك نكته كوچولو اما مهم داخل پارانتز: اگر چه منجوق اهل تعارف و حاشا كردن نقاط ضعف براي خوشايند كسي نيست اما بي انصاف و قدر نشناس هم نيست! انصاف ايجاب مي كند كه اضافه كنم اين واقعيت هم كه امكانات مادي پژوهشگاه ما در حد نسبتا قابل قبول و حتي قابل رقابت با بيشتر موسسات اروپايي و آمريكايي است "اتفاقي نيست". عده اي اعم بر محقق و تكنيسين كارمند, چه پيشكسوت و چه جوان براي فراهم كردن اين امكانات زحمت كشيده و مي كشند. جا دارد از همه آنها قدرداني كرد چه آنان كه هنوز در اين پژوهشگاه هستند و چه آنان كه پژوهشگاه را ترك كرده اند. اتفاقا من "همه آوازه ها از شه بود" را روي ديگر سكه ناسپاسي مي دانم

۱ نظر:

ناشناس گفت...

http://www.esnips.com/web/drafts

psychology leadership